حالشو ندارم!


کلی کار انجام نشده دارم. کلی کتاب خونده نشده کلی آهنگ شنیده نشده کلی فیلم که ندیدم. کلی خرید که انجام ندادم. کلی کار انجام نشده  که حال انجام دادنش رو هم ندارم. به طور کلی آدم خسته و تنبلی هستم.  
قرار بود زبان بخونم. رانندگی برم. کتاب های توی کتابخونه رو بخونم. یه سری مدارک حاضر کنم. آشپزی یاد بگیرم و یه سر و سامون حسابی به اتاقم بدم و جالبیش این جاست که جز رانندگی بقیه رو هنوز انجام ندادم :/
این رویه هنوز ادامه داره. و من هر بار تصمیم می‌گیرم که تغییرش بدم اما نمی‌دم. شاید چون یادم میره. نمی‌دونم شاید تنبلیم میاد. واقعا وضع اسف باریه. بعدش وقتی میام و وبلاگ های بقیه رو می‌خونم که اینقدر فعالیت دارن و زندگی شون روی رواله برای خودم متاسف می‌شم.
حتی توی ابراز احساسات هم انگار تنبل شدم.حال خوشحالی کردن ندارم. حوصله ی غصه خوردن هم ندارم. به شدت آدم بی‌احساسی شدم. بی‌احساس نه به معنی بی‌عاطفه ی صرف، به معنی آدمی که حال‌شو نداره و خسته ست و منگه.



عاشقونه است، یک روزی هم حل میشه ...



مشکلم  بخت بد و تلخی ایام نیست

مشکلم پوشوندنِ پینه ی دستام نیست

مشکلم نون نیست ،آب نیست ،برق نیست

مشکلم شکستنِ طلسمِ تنهایــی ست



+

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
می خوانمـشان
Designed By Erfan Powered by Bayan